شعر
کار دل در تار زلفش از پشیمانی گذشت ره چنان رفتم که کارم از پشیمانی گذشت
ماجرای عمر ما را گر بخواهی از نخست روز در حیرت به شب شد شب به حیرانی گذشت
کار دل در تار زلفش از پشیمانی گذشت ره چنان رفتم که کارم از پشیمانی گذشت
ماجرای عمر ما را گر بخواهی از نخست روز در حیرت به شب شد شب به حیرانی گذشت
شبی از سوز دل گفتم قلم را بیا بنویس غم های دلم را
قلم گفتا برو بیمار عاشق ندارم طاقت این بار غم را
ایمیل من miladahmadi1818 می باشد لطفا نظرات خود را ارائه دهید
خدا تنها عشقی است که باید تمام دنیا را به پایش ریخت